تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را