تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته