امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته