حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را