ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
دین را حرمیست در خراسان
دشوار تو را به محشر آسان
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله