میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی