پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده