رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...