سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم