پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است