پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
همچنان ما همه از رسم تو خط میگیریم
رفتهای باز مدد از تو فقط میگیریم
گاه جنگ است به مرکب همه زین بگذارید
آب در دست اگر هست زمین بگذارید
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است