میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
وقتی سکوت سبز تو تفسیر میشود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد