این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟