چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد