غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
یا علی گفتم همه درها به رویم باز شد
یا علی گفتم، چه شیرین شعر من آغاز شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یا علی! این کیست میآید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دستهایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد