شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد