شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد