سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟