حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
ای ساقی سرمست ز پا افتاده
دنبال لبت آب بقا افتاده
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
اين ماه، ماهِ ماتم سبط پيمبر است؟
يا ماه سربلندى فرزند حيدر است؟