بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است