تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته