توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
با خودم فکر میکنم اصلاً چرا باید
رباب، با آب، همقافیه باشد؟
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس