گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
روز عاشوراست
کربلا غوغاست