به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم