اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز