ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
چه خوش باشد که راه عاشقی تا پای جان باشد
خصوصاً پای فرزند علی هم در میان باشد
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
زره پوشیده از قنداقه، بیشمشیر میآید
شجاعت ارث این قوم است، مثل شیر میآید
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن