آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
عالمى سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»