خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت