به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم