چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
چه رازی از دل پاکت شنیدند؟
درون روح بیتابت چه دیدند؟
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست