رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد