رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید