رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید