رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس