رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست