بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری