شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز