سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست