آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو