حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است