ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم