به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس