مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
دیدند که کوهِ آرزوشان، کاه است
صحبت سر یک مردِ عدالتخواه است
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید