میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود