انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...