در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
چشمها پرسش بیپاسخ حیرانیها
دستها تشنهٔ تقسیم فراوانیها
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست