خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد