شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز