کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
اگرچه در نظرت آنچه نیست، ظاهر ماست
سیاهجامۀ سوگت لباس فاخر ماست
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را