کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
همیشه مرد سفر مرد جاده بود پدر
رفیق و همدم مردم، پیاده بود پدر
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
نه دعبلم نه فرزدق که شاعرت باشم
که شاعرت شده، مقبول خاطرت باشم
مدینه! بی تو شب من سحر نمیگردد
شب فراق، از این تیرهتر نمیگردد
دلا بکوش که با عشق آشنات کنند
چو عاشقان به غم دوست مبتلات کنند
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
چقدر دیر رسیدی قطار بیتو گذشت
قطار خسته و بیکولهبار، بیتو گذشت
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد